فقط من و من و زندگى
فقط من و من و زندگى

فقط من و من و زندگى

شوک

رفته بودم جواب ازمایش که خیلى وقت بود داده بودم بگیرم دیروز

دکترم داشت میگفت تیروئید هم بالاست و قرص باید بخورى و انتهاى حرفش وقتى گفت تو خونت یه چیزى هست که مربوط به مغزت و خیلى بالاست باید ازمایش ام ار اى بگیرم اولش زیاد جدى نگرفتم وقتى آزم براى مغز دوباره خون گرفت تازه برام جدى شد شروع کردم پرسیدن

نمى دونم این دیگه چى بود دنبال مهمون کوچولو بودم نه این  نمى گم چرا من فقط میگم چرا الان تو این زمان. الانى که داشتم از زیبایى دنیا لذت میبردم الانى که کلى برنامه ها دارم .

کاش میشد سرم بزارم رو پاهام مادرم اما اونم خیلى غریبه شده برام

کاش میشد زنگ بزنم به خانوادم بگم خالى شم اما خیلى وقتا همه ادهم دورن هرکى یه مدلى شده که حتى نمیشه دهن باز کرد براى کلمه اى  اونجا غریب تر بودم اونجا دلم گرفته تر بود اما اینجا نه 

دلمم نمى خواد این مسأله باعث بشه اداى مهربونا رو دربیان 

نمى دونم چرا این همه دلها کدر هستن هنوز

فقط خدا رو داشتم همیشه کنارم بود هوامو داشت الانم میگم  خدایا هوامو داشته باش


نظرات 1 + ارسال نظر
alireza چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 ساعت 03:02 http://malikhulia.blogsky.com/

زیاد قضیه رو جدی نگیر.
هر چیزی ممکنه باشه. پس زیاد خودتو درگیر نکن. به قول شیخ شبستری:
چو در چاه بینی پایه خویش سعادت نامه یوسف بنه پیش.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.